وقتی که شیپور جنگ نواخته می‌شود، دیگر نه دفتر دیپلماسی گشوده می‌ماند و نه فرصتِ عافیت‌طلبی باقی؛ آن‌جا دیگر مردان از نامردان شناخته می‌شوند، نه به سخن، که به ایستادن. در هنگامه‌ای که آتش بر جان وطن افتاده، مرد آن است که بر سر خاک، ایمانش را قربانی مصلحت نکند؛ و گرنه در روزگار صلح، همه مدعی‌اند.

ایران، این پیرِ روشن‌ضمیر، بیش از یک دهه، قامت افراشت تا شری که بر شام سایه انداخته بود، به قلب تهران نرسد. خونی که در حلب ریخته شد، سدی شد بر خونِ کودکِ تهرانی. آن روزها، بسیاری خندیدند و طعنه زدند، که «ما را چه به شام؟» و نفهمیدند که شام، سنگر اول بود و امروز که خطِ اول، به خانه رسیده، تازه می‌فهمند که جنگ، بی‌اذن ما، به در خانه آمده.

اکنون بازی آسان‌تر است، نه برای آن‌که دشمن خسته شده، بل برای آن‌که ما در این سال‌ها، هنرِ ایستادگی آموختیم. دشمنی که ده سال نتوانست ما را در قلب شام بشکند، در این ترقه‌بازی‌های کور و حقیر نیز کاری از پیش نخواهد برد. این انفجارها، زلزله‌های بی‌اثر بر بنیانی‌ است که با خون شهیدان بنا شده. اما فردا، ما می‌مانیم و آنانی که نقاب عافیت بر چهره داشتند و در دل، شادی از خبر کشتار کودک ایرانی، پنهان کردند.

و منافقان… که در همه‌ی تاریخ، نه در صف دشمن، که در لباس دوست، کمر به قتل حقیقت بسته‌اند، بار دیگر با لبخند‌های سیاسی و زبان‌های زهرآلود بازخواهند گشت. ما می‌مانیم و صبر، ما می‌مانیم و جهاد، ما می‌مانیم و نگاه منتظر آن ولی‌خونخواه که انتقام خون کودک را نه با خشم، که با عدالت خواهد گرفت.

اینجا، سرزمین مردان است، نه اهل حساب‌گری‌های بی‌ریشه. و ما، نسل پرورش‌یافته در آتشیم؛ نسلی که از جنگ نمی‌هراسد، بلکه حقیقت خود را در میدان جهاد بازمی‌یابد.

دسته‌ها: مردم نهاد , یادداشت
برچسب‌ها: