تقریبا سال ۱۳۸۰ بود و من دانشجوی مقطع کارشناسی علوم سیاسی و عاشق و شیفته فعالیت های اجتماعی . همان روزها بود که به دعوت برخی دوستان در تشکیلات شهید بهشتی با جمعی از دوستان در تشکلهای همسو که هر کدام امروز صاحب نام و از افاضل هستند برای شرکت در اتحادیه های دانشجویان دانشگاه آزاد که در آن سال به میزبانی دانشگاه مراغه برگزار میشد در هیاتی به آذربایجان شرقی اعزام شدیم.
آقایان حسین شمس، مجتبی سلطانی احمدی معاون اسبق امور مجلسی دانشگاه پیام نور و مشاور اسبق وزیر فرهنگ، مجتبی توانگر نماینده دوره گذشته مجلس وشورای اسلامی، امین مرعشی از بچه های جامعه اسلامی دانشجویان و خودم را از طرف دانشگاه تهران مرکز به یاد می آوردم . آن دو عزیز که نام بردم در آن روزها دانشجویی جویای نام بودند .
الغرض اتحادیه دانشجویان دانشگاه برگزار شد و من به عنوان نماینده تهران مرکز در کمیته فرهنگی حاضر شدم . در این جلسه جمعی از جوانان دانشجو فعال در کمیته های فرهنگی تشکلات مربوط به خودشان حاضر شدند . هدایت کننده جلسه که از اساتید دانشگاه بود چنین طرح سوال کرد؛ چگونه اثر گذاری دانشگاه را بر جامعه افزایش دهیم ؟
نوبت می چرخید و هر کدام از دوستان مساله ای را طرح میکرد. هر کدام از نمایندگان اشاره میکرد به راهکارهای ابداعی و اجرایی خویش. از نصب برد و تابلوی اعلانات پشت در دانشگاهها بگیر تا الزام مردم به حضور در جلسات دانشگاه ، چاپ تراکت تا انتشار بروشور و …
از انجایی که همیشه سعی بر نگاه متفاوت به مساله کردم ، به محض گرفتن تریبون عرض کردم ” کدام فرهنگ را باید به مردم منتقل کنیم؟!”
عرض کردم عزیزان جوری بحث میکنند که انگار با دانشجو شدن حائز الهامات غیبی شده اند یا صاحب کراماتی می شوند! با انتقاد برخی دوستان حاضر روبرو شدم . عرض کردم آیا احساس میکنید چون دانشجو هستید جامعه باید نسبت به شما مطیع باشد ؟ چرا ؟ در حقیقت دانشجوی ایرانی برتری نسبت به جامعه ندارد .
چرا نمیگویید چگونه باید برای اثر گذاری بر جامعه آماده شویم ؟ مادامی که نسبت به جامعه شناختی نداریم تجویز دادن برای جامعه امری است که به طنز بیشتر می ماند!
بله ! جلسه بهم ریخت و دو گروه شد. بخشی به اعتراض برای دفاع از جایگاه دانشجو و بخشی به حمایت از عرایض بنده قیام کردند! اما چرا این نکات را بیان کردم . دیروز ۱۲ آبان ماه ۱۴۰۳ حادثه ای دلخراش در دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات رخ داد که منجر به تالم جامعه ایران شد. خانمی بیمار در اعتراض به مساله ای برهنه شد . در نکوهش آن عرضی نمیکنم چرا که در جریان ماوقع نیستم . آنچه باعث شد دست به قلم ببرم ، بی عاری دانشجویان دانشگاه است در مواجهه با این اتفاق. جماعتی که بیشتر به قماشی لات و چاله میدانی می ماند و در برابر یک مساله به جای ارائه طریق به لودگی و مسخره کردن می پردازند. جماعتی که دختر و پسر در دل این مساله به فکر اندام آن نگون بخت مستاصل هستند و نه برای یاری مظلوم احتمالی اقدامی میکنند نه با پوشاندن آن فرد از زهر ماجرا میکاهند.
از همه تعاریف و قاب بندی های جدید درباره واژگان بگذریم. پژوهنده علوم در حقیقت انسانی است که از سر دغدغه ای، نان باشد یا در بهترین حالت آن اصلاح امر اجتماع ، به خود زحمت میدهد و با ممارست و پیگیری و تهجد به کسب علوم می پردازد. آنچه که در تعریف دانشجوی امروز هیچ کدامش حاصل نیست . بی فلسفگی . بی دغدغه گی آفت اصلی انسان به صورت کلی و دانشجو به صورت خاص است. چرا که اگر دغدغه اجتماع نداشته باشد باید حداقل و به صورت غریزی برای بقای خودش به فکر نانی باشد که اگر همان هم باشد شاعر فرموده ” نانی به کف آرد و به غفلت نخورد!”
این بی عاری محصول چه هست خارج از حوصله من است . اما خواستم مرثیه ای بخوانم و بنویسم بر روح دغدغه محور دانشجو و دانشگاهی . دانشجویی که ۱۶ آذر را در سال ۱۳۳۲ خلق کرد . دانشجویی که در مسیر اصلاح جامعه بهمن ۵۷ را آفرید و دانشجویی که ۸ سال در صحنه دفاع از تمامیت مرزی ایران عزیز پیشگام بود و امروز تبدیل به جنازه ای متعفن شده ! نه میداند کجاست و نه میداند به کجا باید برود .
بی شک با این جامعه دانشگاهی به تنها مقصدی که خواهیم رسید ترکستان است و من بوی نامطبوع بحران ناشی از این نسل دانشگاهی را از هم اکنون استشمام میکنم هر چند این خروجی سهمی به خویشتن دانشجو و بخش عظیمی به نهاد سازنده این دانشجو برمیگردد .
مرتضی سبحانی نیا / ۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاهها