بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدایی که آتش را برای ابراهیم گلستان کرد و برای متکبران، تصویری از عدل و عاقبت مقرر ساخت…
در سرزمینی که فومن نام دارد، فرماندهای با نیتی پاک و دلی مشتاق، آستین همت بالا زد تا در میانه غوغای رسانههای غربزده و هیاهوی زندگی ماشینی، تلنگری بر دلهای مردمان بزند. پروژهای که «ساعت به وقت بهشت» نامیده شد، خواست تا از پسِ دیوارهای غفلت، چشمانی را به جهان دیگر بگشاید. اما افسوس، که در روزگاری چون ما، تنها نیت پاک و همت بلند کافی نیست، اگر بیسلاح حکمت، بیمشاورهی عقلای رسانه، و بیادبِ گفتار و تصویر، به میدان بیایی.
ما در عصر پیچیدهای از تاریخ ایستادهایم؛ عصری که در آن، ذهن جوان ایرانی میان دو آتش میسوزد: آتشی از فقر و بیکاری و آیندهی مبهم، و آتشی دیگر از تهاجم فرهنگی و تحریف اعتقادات. در چنین هنگامهای، آیا شبیهسازی «جهنم» و «پل صراط» آنهم با آتش واقعی، آنگونه که در فومن انجام شد، درمان درد است یا دامنزننده به سوءتفاهمها و طعمهای برای هجمههای رسانهای دشمنان این خاک؟
آری، دین آمده است تا انسان را به «سعادت دنیا و آخرت» برساند. دین آمده تا هم راه نان حلال نشان دهد و هم طریق بهشت. دین آمده تا بازار را پاک کند و عبادتگاه را روشن. امیرالمؤمنین علیهالسلام چه نیک فرمود: «اعمل لدنیاک کأنک تعیش أبداً، و اعمل لآخرتک کأنک تموت غداً». این یعنی هیچیک از دنیا و آخرت را فدای دیگری مکن. کدام مدیر فرهنگی، کدام سردار بصیر، این دو را به تعادل مینشاند؟
پروژه فومن، اگرچه از سر دغدغه و دلسوزی برخاست، اما چون بیحکمت بود، به ضد خود بدل شد. آنچه میتوانست موزهای معنوی باشد برای تأمل و تذکر، بدل شد به سوژه طنز و تحقیر در فضای مجازی. چرا؟ زیرا بهجای زبانِ عشق و هنر، با لحنِ ترس و تهدید عرضه شد. زیرا بهجای دعوت لطیف، به تذکار خشن روی آورد. زیرا کار فرهنگی را با الگوهای نظامی و در فرم سخنگویی یک فرمانده با لباس نظامی آغاز کرد، نه با بیان شاعرانه یک راوی از آیندهی نادیده.
آیا نمیشد این فضا را با نور و تصویر و آوا، بدل به موزهای از «سفر روح» کرد؟ آیا نمیشد آن را «موزه ماوراء» نامید؟ آیا نمیشد بهجای «نکیر و منکر» و «آتش جهنم»، از «بازخوانی حیات پس از مرگ» سخن گفت؟ از شکوه ملاقات با حق، از لذت وصل و از مکاشفه پردهها؟ مگر نه آنکه دین ما سرشار از شیرینی و امید است؟ چرا همواره زبان دین را با هراس و شعله تفسیر میکنیم؟ کجای سیره معصومین علیهمالسلام چنین بوده است؟
و باز، سؤال بزرگتر: چرا کار فرهنگی در این سرزمین باید بیمشاور فرهنگی آغاز شود؟ چرا پروژهای که قرار است با روح مردم سروکار داشته باشد، از عقل رسانه و زبان هنر بیبهره است؟ مگر نه اینکه هر طرحی برای اثرگذاری، نیازمند زبانی است که مخاطبش را بشناسد؟ جوان امروز، خسته از زرقوبرق دروغین، به حقیقت علاقهمند است، اما حقیقتی که در جام شفاف عقل و احساس ریخته شده باشد. نه شعلهای بیتعادل از خشم و هشدار.
در فومن، آنچه ساخته شد، اگرچه میتوانست به مثابهی پردهای از قیامت باشد، اما چون نقاشی بیتناسب بود. آتشی واقعی، در دنیایی که آتشهای واقعیتری در دل مردم زبانه میکشد: تورم، بیکاری، فساد، تبعیض، ناامیدی. کدامین جوان، از جهنم مجازی نجات مییابد وقتی هر روز در آتش قیمت و قسط و عقده و آیندهای مبهم میسوزد؟
دین، چراغی است برای عبور از این ظلمات، نه سایهای بر دیوار ترس. اگر از مرگ میگوییم، باید زندگی را نیز معنا کنیم. اگر از قیامت سخن میرانیم، باید بهشت را نیز ترسیم کنیم. اگر از «صراط» حرف میزنیم، باید «صراط مستقیم» در همین دنیا را نیز نشان دهیم: راه صداقت، راه اقتصاد پاک، راه احترام، راه تربیت فرزند صالح، راه عدالت اجتماعی.
و اما نکته دردناکتر، شیوهی اعلام و معرفی این پروژه بود. در دنیایی که دشمن با کمترین لغزش ما، طبل تبلیغاتیاش را میکوبد، کدام خردمندی، اجازه میدهد یک طرح با نیت دینی، از زبان یک فرمانده نظامی و در لباس رزمی رونمایی شود؟ چه تصویری از سپاه، این نهاد مقدس و محبوب، در ذهن مخاطب جوان ساخته شد؟ مگر این نهاد تنها برای جنگ است؟ مگر نه آنکه از دل جهاد، فرهنگ برخاست؟ چرا امروز، بازسازی فرهنگ دینی، به جای سلاح کلمه، با تصویر آتش همراه شده است؟
ما نیاز به بازگشت به حکمت داریم. نیاز به نخبگان فرهنگی داریم که در کنار مدیران متدین بنشینند و زبان امروز مردم را بشناسند. ما نیاز به هنرمندانی داریم که «قیامت» را در پردهای از عشق و اشتیاق، نه فقط در شعله و ترس، تصویر کنند. اگر قرار است جوان فومنی با دنیای پس از مرگ آشنا شود، باید اول طعم زندگی اسلامی را در همین دنیا بچشد. باید حیات طیبه را بفهمد. باید ایمان را در نان، در خانواده، در کوچه، در مدرسه، در موسیقی، در رنگ، در شعر، در مهربانی مادرانه، در صداقت پدرانه، در عدالت حاکمان، بیابد.
و چه زیبا بود اگر به جای «ساعت به وقت بهشت»، نام پروژه میشد «سفر به روشنایی»، یا «سفر نهایی»، یا «موزه حیات دیگر». واژگانی که ذهن را دعوت به تفکر کند، نه تحریک به انکار. چنانکه شهید آوینی میگفت، دین را باید در زبانِ زیبا و جذاب عرضه کرد. ترس، آغاز تحول نیست؛ شوق است که پر میگشاید.
برادر عزیزم، سردار جعفری، نیتت مقبول، دلت پاک، اما بیا و این طرح را بازبینی کن. از هنرمندان دعوت کن. از ادیبان یاری بخواه. از متخصصان ارتباطات مشورت بگیر. بگذار این فضا، موزهای باشد که وقتی نوجوان از آن بیرون آمد، دلش برای مرگ تنگ شود نه آنکه از آن گریزان گردد.
در پایان، یک توصیه برادرانه: ای کاش همهی ما مدیران، فرهنگی و نظامی و اقتصادی، هر تصمیمی که میگیریم، نخست بپرسیم: آیا این کار، تصویر ما را در ذهن مردم، زیباتر میکند یا مخدوشتر؟ آیا باعث جذب است یا دفع؟ آیا به حقیقت نزدیک است یا به توهمی از دین؟
آتش، اگر بیهدایت باشد، میسوزاند. اما اگر از مشعل حکمت روشن شود، دلها را گرم میکند.
و السلام
مرتضی سبحانینیا
مدیر فرهنگی و مشاور اسبق مالکیت معنوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
دیدگاهها
تمام گفتنیها خوب و بد گفته شد اما
هزینه افروختن اتش جهنم
برق جهنم و……
از جیب کدام مردم هزینه میشود
وایا زندگی در جهنمی بزرگ بنام ایران برای کسانی که اجازه هیچگونه تصمیم گیری ندارند و فقط فرمانبر هستند واین اواخر فهمیدیم که برق را هم مفت بدست میاورند وشعور رفراندوم هم ندارند
کافی نیست
اتفاقا
این رخداد میتواند برای جوانانی که با هزینه به اتاقهای فرار و خانه های وحشت میروند نوعی تنوع باشد
وجالب تر اینکه ایجاد چنین مکانی بدون صدور چندین مجوز امکان پذیر نیست پس کسانی که در ایجاد ان نقش داشتند خود در بهشت هستند و از سر تفنن و تنوع خواستند یکسری هم به جهنم بزنند وگرنه کارگری که بزحمت و شرمندگی خانواده امرار معاش میکند
هرروز در جهنم است