یادداشتی از مرتضی سبحانینیا
«اگر مقاومت کردید، آنوقت قله حاکمیت دین خدا، حق و عدل را فتح خواهید کرد.»
- آیت الله خامنهای
در جهان پیچیده و پرآشوب امروز، نبردها دیگر تنها در میدانهای رزم خلاصه نمیشوند. عرصههای جدیدی از جنگ گشوده شده است؛ جنگ روایتها، جنگ شناختی، و نبردی بیامان برای تسخیر اذهان و قلبها. در این میان، دشمنان قسمخورده این مرز و بوم، که چهل و چند سال است هر تیری در ترکش داشتهاند به سوی این ملت و انقلابش رها کرده و جز ناکامی و سرافکندگی نصیبی نبردهاند، به حربهای جدید و البته مضحک روی آوردهاند: زیر سؤال بردن حضور فیزیکی رهبر انقلاب. گویی تمام شکستهایشان در عرصههای نظامی، اقتصادی، و سیاسی، در این یک پرسش سخیف خلاصه میشود تا شاید از این طریق، سوزش زخمهای عمیقشان را اندکی التیام بخشند.
اما پاسخ به این جماعت کمخرد و سادهلوح، که عمق استراتژیک مسائل را در حد دیدن یا ندیدن یک جسم تنزل دادهاند، چیست؟ پاسخ را باید در مبانی منطق، استراتژی و البته، در تاریخ جستجو کرد.
شطرنج سیاست و قلعه مستحکم رهبری
هرکس اندک آشنایی با بازی شطرنج داشته باشد، میداند که «شاه»، قلب بازی است. تمام مهرهها، از سرباز پیاده گرفته تا وزیر قدرتمند، یک هدف غایی دارند: حفظ شاه و مات کردن شاه حریف. شاه، گرچه محدودیت حرکتی دارد، اما بودنش، اصل و اساس بازی است. وقتی شاه تهدید میشود، هیچ بازیکن عاقلی او را به وسط میدان نمیفرستد تا «شجاعت» خود را به رخ بکشد. بلکه با هوشمندانهترین تکنیکها، مانند حرکت «قلعه»، او را در امنترین نقطه صفحه، در عمق نیروهای خودی، مستقر میکند تا از آنجا، کل بازی را با صلابت و آرامش رهبری کند. آیا این عمل، نشانه ترس است یا اوج درایت و آیندهنگری؟
رهبر یک نظام الهی و یک امت مقاوم، «شاه» این صفحه شطرنج است. او قلب تپنده جبهه مقاومت است. همانطور که قلب آدمی در قفسه سینه و در میان دندهها محفوظ است تا از هر ضربهای مصون بماند و بتواند حیات را در رگهای بدن جاری سازد، رهبر جامعه اسلامی نیز باید در چنان جایگاه امن و محکمی قرار گیرد که بتواند با خیالی آسوده، کشتی انقلاب را در میان امواج سهمگین توطئهها هدایت کند.
حالا، عدهای بزدل فراری که نه نامی در مبارزه دارند و نه نشانی از رسم جهاد، کسانی که در امنترین نقاط جهان نشستهاند و از دور برای این ملت نسخه میپیچند، زبان به یاوهگویی میگشایند که چرا عالیترین مقام کشور، خود را در معرض خطر قرار نمیدهد و در این چند روز در پیشگاه مردم نیست؟ این پرسش، از فرط بلاهت، حتی ارزش پاسخگویی ندارد، اما برای ثبت در تاریخ و برای تنویر افکار آنانی که شاید در معرض این سمپاشیها قرار گیرند، باید حقایق را بازگو کرد. باید غبار از آینه تاریخ زدود تا چهره درخشان حقیقت، بار دیگر نمایان شود.
مردی که از مرگ و ترور، بزرگتر بود
این جماعت فراموشکار یا بیاطلاع، از کدام «آقا» سخن میگویند؟ آیا منظورشان همان جوانی است که در کوران مبارزات علیه رژیم ستمشاهی، یکی از بازیگران اصلی میدان بود؟ همان کسی که بارها طعم حبس و شکنجههای وحشیانه ساواک را چشید اما ذرهای از آرمانش عقبنشینی نکرد؟ آن روزها که این مدعیان امروزی، در بهترین حالت، پروژهای در ذهن پدرانشان هم نبودند، سید علی خامنهای در سیاهچالهای رژیم پهلوی، برای همین دین و ملت، شکنجه میشد. آیا آن روزها خود را در «قلعه» پنهان کرده بود؟
آیا منظورشان همان شخصیتی است که پس از پیروزی انقلاب، لباس رزم پوشید و در گرماگرم جنگ هشت ساله تحمیلی، در خطوط مقدم جبهه حضور یافت تا نفس گرمش، روحیه سربازان اسلام را صدچندان کند؟ تصاویر حضور ایشان در سنگرها، در کنار رزمندگان، با آن لبخندهای امیدوارانه و آن نگاههای مصمم، هنوز در حافظه تاریخی این ملت زنده است. او در روزهایی که بمب و موشک بر سر شهرها میبارید و خطر مرگ در هر لحظه احساس میشد، نه در پناهگاهی در پایتخت، که در کنار سربازانش در بیابانهای خوزستان و قلههای کردستان بود. آیا آن روزها از خطر میترسید؟
شاید فراموش کردهاند آن ظهر ششم تیرماه سال ۱۳۶۰ را. آن روز که در مسجد ابوذر تهران، در میان مردم و برای مردم سخن میگفت، منافقین کوردل، با بمبی که در ضبط صوت کار گذاشته بودند، قصد داشتند این قلب تپنده را از کار بیندازند. آن ترور وحشیانه، گرچه دستی را از ایشان گرفت و مدال پرافتخار «جانبازی» را بر سینهشان نشاند، اما نتوانست نور وجودش را خاموش کند. او کسی است که یک بار تا مرز شهادت رفته و بازگشته است. او کسی است که بارها هدف ترورهای نافرجام بوده است. چنین فردی، آیا از مرگ یا هیاهوی چند مزدور رسانهای هراسی دارد؟ کسی که یک عمر با خطر زیسته و خود را وقف اسلام و انقلاب کرده است، حالا باید شجاعتش را به عدهای کودکصفت اثبات کند؟
حضور یعنی تفکر، نه فقط جسم
اشتباه بزرگ و البته عمدی منتقدان در این است که «حضور» را به «وجود فیزیکی» تقلیل میدهند. حضور رهبری، یک حضور فیزیکی و جسمانی نیست؛ حضور ایشان، یک «تفکر جاری»، یک «راهبرد پویا» و یک «گفتمان زنده» است. حضور رهبر انقلاب را باید در آرامش و امنیت مثالزدنی کشور در این منطقه پرآشوب دید. حضورش را باید در پیشرفتهای خیرهکننده علمی و نظامی، در اقتدار منطقهای جمهوری اسلامی و در شکلگیری محور مقاومت جستجو کرد.
هر موشکی که از گنبد آهنین عبور میکند و قلب دشمن صهیونیستی را میشکافد، حامل تفکر و راهبرد رهبری است. هر جوان دانشمندی که در آزمایشگاهها، قلهای جدید از علم را فتح میکند، با اتکاء به همان شعار «ما میتوانیم» که رهبری در جان ملت دمیده، به پیش میرود. هر مذاکرهکنندهای که با دست پر و از موضع عزت در برابر قدرتهای جهانی مینشیند، پشتش به حمایت و هدایتهای حکیمانه او گرم است. این ایستادگی، این مبارزه، این پیشرفت، همگی عینِ «حضور» رهبری است.
دشمن از جسم ایشان نمیترسد؛ دشمن از تفکر، بصیرت و آن انگشت اشارهای میترسد که مسیرها را مشخص میکند و توطئهها را در نطفه خفه میسازد. به همین دلیل است که تمام امپراتوری رسانهای خود را بسیج کردهاند تا این تفکر را مخدوش کنند و با طرح سؤالات ابلهانه در مورد حضور فیزیکی، آن راهبرد کلان را به حاشیه ببرند. این اصرار و این هیاهو، نشانه قدرتشان نیست؛ بلکه فریادی از سر استیصال و سوزشی عمیق از شکستهای پیدرپی است. آنها میدانند تا زمانی که این تفکر زنده و این فرماندهی در صحنه است، هیچیک از نقشههایشان به سرانجام نخواهد رسید.
پاسخ به بچهپروها چیست؟
و اما در پاسخ به آن «بچهپروها» که زبان درازشان را بیمحابا میچرخانند: جواب شما، تاریخ است. بروید و تاریخ را بخوانید. جواب شما در پروندههای ساواک، در خاطرات رزمندگان دفاع مقدس، و بر روی دست جانباز آن بزرگوار حک شده است. جواب شما، در صلابت چهل و چند ساله این انقلاب است که در برابر تمام طوفانها ایستاده و هر روز قدرتمندتر از دیروز به راه خود ادامه میدهد.
جواب شما این است که حفاظت از جان رهبر جامعه اسلامی، نه یک امر شخصی، که یک وظیفه شرعی، ملی و استراتژیک است. این یک مطالبه عمومی از سوی تمام کسانی است که دل در گرو این انقلاب دارند. ما از نهادهای امنیتی و حفاظتی تشکر میکنیم که با هوشیاری کامل، از این گوهر گرانبها که خداوند به این ملت عطا کرده است، صیانت میکنند.
ما به عنوان سربازان این مکتب، نیازی به دیدن روزمره و فیزیکی فرماندهمان نداریم. ما با اشاره او حرکت میکنیم و با تفکر او مسیر را میشناسیم. ما آموختهایم که سرباز خوب، سربازی است که جایگاه فرمانده را میداند و به استراتژی او اعتماد میکند، نه آنکه با نگاهی سطحی و جاهلانه، او را به وسط میدان خطر فراخواند.
در پایان، در این روزها و در این لحظات حساس، دست به دعا برمیداریم و خدای بزرگ را برای نعمت وجود چنین رهبر حکیم، شجاع، صبور و بصیرتی شاکریم. بودنش بزرگترین سرمایه این ملت و انقلاب است. از اعماق جان، دوام توفیق، سلامتی و طول عمر با عزت ایشان را تا زمان اتصال این انقلاب به انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج) از خداوند متعال مسئلت داریم. دشمنان بدانند که این ملت، قدر رهبر خود را میداند و تا آخرین نفس، پای آرمانهای امام راحل و هدایتهای جانشین بر حقش ایستاده است و انشاءالله بهزودی، همانطور که خود فرمودند، قله حاکمیت دین خدا، حق و عدل را فتح خواهیم کرد.
مرتضی سبحانینیا
دیدگاهها