در سرزمینی که قرن‌ها با زخم‌های تاریخ زیسته است، در جغرافیایی که یادگار هر سپیده‌اش، ردپای مجاهدی‌ست بر خاک، و پژواک هر طلیعه‌اش، فریاد «الله‌اکبر» مردمانی‌ست که از استخوان فقر، ستون‌های ایمان ساختند، ناگاه مردی برخاست؛ بی‌سلاح، بی‌طلا، بی‌تاج و بی‌زر، اما با سلاحی بزرگ‌تر از تمام زرادخانه‌های جهان: حقیقت.

نام او خمینی بود. و چنان که باید بود، فراتر از نام بود.

ارتحال امام - تشیع جنازه ده میلیونی

ارتحال امام – تشیع جنازه ده میلیونی

و آن‌گاه که رفت، زمین نتوانست اندوه خویش را پنهان کند. آسمان گریست. دل‌ها لرزید. و تاریخ، برای لحظه‌ای ایستاد. چرا که رفتن او، پایان یک حیات نبود؛ آغاز یک روایت بود. روایتی که در تشییع پیکرش به اوج رسید، آن هنگام که بیش از ۱۰ میلیون انسان، قریب به یک‌ششم ملت ایران، فارغ از طبقه و زبان و جایگاه، کوچه و خیابان و دشت و صحرا را فرش گام‌های وداع کردند. بزرگ‌ترین تشییع جنازه تاریخ بشریت، نه به فرمان، نه به تطمیع، که تنها به اشک و عشق، در تهران رقم خورد؛ همان تهرانی که زمانی عَلم سلطنت و ظلمت را بر دوش می‌کشید و این‌بار، قامت خم کرده بود در برابر مردی که «آزاد» زیست و «آزاده» رفت.

آری، حقیقت، بی‌نیاز از رسانه‌های پرزرق‌وبرق است. حقیقت، نیازی به فالوور ندارد؛ چرا که در دل‌ها اقامت می‌گزیند، نه در سرخط‌ها. و خمینی، حقیقتی بود که حتی مرگ نیز نتوانست آن را خاموش کند.

و تو بپرس از خودت، از نسلت، از نسل Z، از جوانی که در هیاهوی دیجیتال، در دالان‌های اینستاگرام و فریب‌های هوش مصنوعی، هنوز هم عکس او را می‌بیند و حس می‌کند در عمق نگاهش چیزی هست که نمی‌میرد. چرا؟ چه رازی در این مرد نهفته بود که چنان آتشی در جان خلق انداخت که پس از گذشت سال‌ها، هنوز نسلی که هرگز صدای او را از نزدیک نشنید، دلتنگ اوست؟ این عشق از کجا آمده است؟ آیا سحر کلماتش بود؟ آیا سیاستِ او بود؟ یا نه، چیزی ژرف‌تر، چیزی ناب‌تر، که نه از جنس شعار، که از جوهر حقیقت بود؟

خمینی نیامد که سیاست‌مداری کند. نیامد که قدرت بگیرد. نیامد که محبوب باشد. آمد تا پیامبری دیگرگونه باشد، در عصری که پیامبران با پول و قدرت و رسانه بر اذهان حکومت می‌کردند، او با سکوت و زهد و اخلاص، بر دل‌ها حکومت کرد. لباسش ساده بود، خانه‌اش محقر، صدایش لرزان اما صادق، نگاهش نافذ اما بی‌ادعا. و این کافی بود. کافی بود تا چنان معجزه‌ای در تاریخ رخ دهد که هیچ دستگاه تبلیغاتی‌ای نتواند آن را بسازد یا نابود کند.

آن روز که در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، پیکر پاک او بر دستان میلیون‌ها عاشق به خاک سپرده شد، تشییعی اتفاق افتاد که فراتر از یک مراسم بود. آن روز، یک ملت، نه، یک بشریت، بر پیکر «امکان عدالت» گریست. آن روز، اشک‌ها نه برای مرگ یک فرد، که برای از دست رفتن تجسم یک رؤیا بود: رؤیای انسانِ آزاد از قید دنیا، وارسته، بی‌طمع، و در عین حال، مقتدر.

ارتحال امام - تشیع جنازه ده میلیونی

ارتحال امام – تشیع جنازه ده میلیونی

عده‌ای خواستند این عشق را انکار کنند، چون در منطق سوداگران، عشق بی‌دلیل نمی‌گنجد. آن‌ها گفتند «ساختگی‌ست»، گفتند «هیجانی‌ست»، گفتند «تحمیلی‌ست»… اما چگونه می‌توان میلیونی از مردم را به گریستن واداشت؟ چگونه می‌توان پدرانی را دید که با دست‌های پینه‌بسته، پیشانی بر خاک می‌سایند؟ مادرانی که کودک بر دوش گرفته‌اند تا یک لحظه از پیکر امامشان عقب نمانند؟ و جوانانی که تا مرز مرگ، خود را به تابوت می‌رسانند، تا بوسه‌ای وداع‌آمیز بزنند بر دستان پیرِ امت؟

نه. این‌ها را نمی‌شود ساخت. نمی‌شود کارگردانی کرد. نمی‌شود طراحی کرد. عشق، خودجوش است. عشق، از دل برمی‌خیزد و بر دل می‌نشیند. و این عشق، راز بقای انقلاب است.

امروز، پس از گذشت دهه‌ها، جهان کفر و استکبار، بیش از هر زمان دیگری تلاش می‌کند تا چهره امام را تحریف کند، تا حقیقتش را مسخ کند، تا تصویرش را در قاب‌های دروغین فرو ببرد. چرا؟ زیرا می‌داند این چهره، هنوز هم الگوست. زیرا فهمیده‌اند که نسل امروز، اگر بفهمد که خمینی کی بود، دیگر اسیر برندهای دروغین نخواهد شد، دیگر بت‌های پوشالی را نخواهد پرستید، و دوباره خواهد ایستاد، همچون نسل‌های پیشین، بر بام فریادهای آزادگی.

پس می‌کوشند تا چهره‌اش را با غبار دروغ بپوشانند. به او تهمت می‌زنند. نسبت‌های ناروا می‌دهند. تاریخ را تحریف می‌کنند. زیرا می‌ترسند. می‌ترسند از آنکه ملتی دوباره بخواهد «صادق» باشد، «وارسته» باشد، «عدالت‌خواه» باشد. می‌ترسند از آنکه فهم خمینی، جوان امروز را به خروش بیاورد.

ارتحال امام - تشیع جنازه ده میلیونی

ارتحال امام – تشیع جنازه ده میلیونی

اما زهی خیال باطل. خمینی، نه در قاب‌ها، که در قلوب است. نه در نهادها، که در نیت‌هاست. نه در شعارها، که در صداقت‌هاست. و مادامی که جوانی در این سرزمین، از ته دل آرزوی آزادگی کند، خمینی زنده است.

او نه به جبر، که به اختیار، راهی شد. نه به وعده، که به حقیقت، راه را نشان داد. و آن روز، در وداعی بی‌نظیر، بیش از ده میلیون انسان، آخرین سلام را نثار کسی کردند که جز برای خدا قیام نکرد.

بیایید خوب ببینیم. بیایید بفهمیم که چرا «تشییع» او، از مرز یک رخداد ملی فراتر رفت. این مراسم، صرفاً خاک‌سپاری نبود؛ این یک بیانیه بود، یک عهد بود، یک ایمان بود. ملت، با قدم‌هایشان بر خاک، بر تاریخ، بر وجدان جهان کوبیدند و گفتند: «ما عاشق صداقت‌ایم. ما دل‌داده وارستگی‌ایم. ما عزادار انسانی هستیم که به ما فهماند انسان می‌تواند آزاد باشد و از هیچ قدرتی نهراسد، اگر با خدا باشد.»

و این است آنچه باید نسل امروز بداند. این است آنچه باید در دل‌های نسل فردا بماند. تصویر امام، فقط یک عکس نیست؛ رمز یک راه است. خاطره تشییع او، فقط سوگواری نیست؛ میثاقی‌ست میان عاشق و معشوق، میان مردم و ولیّ خدا، میان آزادی و پرستش.

اگر می‌خواهی بفهمی که «حق» چیست، نگاه کن به آن روز. اگر می‌خواهی بفهمی که «محبوبیت» چگونه به‌دست می‌آید، نه با هشتگ، که با حقیقت، نگاه کن به آن پیکر پاک که بر دستان مردمی جاری بود که جان خود را خرج کرده بودند برای حقیقت.

خمینی رفت، اما نرفت. و هر سال، در سالگرد ارتحالش، دوباره همه چیز آغاز می‌شود. نه چون تنها یاد او زنده است، که چون ما هنوز هم به او نیاز داریم؛ به صداقتش، به شجاعتش، به سکوتش، به غضبش، به خنده‌اش که جهان را بی‌نیاز از زر و زور نشان می‌داد، و به نگاهش که تا اعماق روح‌ها نفوذ می‌کرد.

ارتحال امام - تشیع جنازه ده میلیونی

ارتحال امام – تشیع جنازه ده میلیونی

ای جوان! اگر دلت در این هیاهوها گم شده، لحظه‌ای بایست. عکسی از او را ببین. نگاه کن به آن چهره آرام، به آن چشم‌هایی که نه از دنیا ترسی داشت و نه به آن دلبسته بود. این نگاه را بشناس. این همان نگاهی‌ست که هنوز، پس از سال‌ها، میلیون‌ها انسان را اشک‌بار می‌کند. این همان عشقی‌ست که تمام سرمایه‌گذاری دشمن را برای تخریب او بی‌ثمر کرده است.

و بدان که اگر امروز جهان پر است از فریب، هنوز هم راهی هست. راهی که خمینی نشان داد. راه صداقت. راه وارستگی. راه بی‌نیازی از دشمن. راه ایستادن. راه فریاد «نه» گفتن به ظلم، هر جا که هست. و تو، ای فرزند امروز، اگر بخواهی، این راه هنوز باز است.

و آری، تشییع او، تشییع یک جسم نبود. تجدید بیعتی بود با روحی که همچنان در جان تاریخ می‌تپد.

 

دسته‌ها: اندیشه , یادداشت
برچسب‌ها: