این متن در حال تکامل است
شرح حال نویسی ، از آن جهت که می خواهی بگویی چه بوده ای و چه کرده ای و چگونه به کمالات حیات رسیده ای ، به نظر امر مطلوبی است برای کوتاه کردن راه های نرفته دیگران ، هر چند که خود من ده ها زندگی نامه از چهره های نخبه دنیا خواندم ، اما آنچه حاصلم شد ، حسرت بود !
به نظر راه رفته هر انسان ، اگر نگویم نشدنی ، فرصتی است کمتر تکرار شدنی چونان هنرنمایی بازیگران تئاتر ، که یک نفردر آن می درخشد و اکر هزاران بار دیگر تکرار شود ، باز هم بنام نامی خود اوست .
باری و به هر حال ! …
مرتضی هستم ! و نام بزرگ و فامیل من سبحانی نیا است ، در سال ۱۳۶۰ هجری شمسی در منطقه قلهک تهران متولد شدم ، روزگاری غریب ، چند ماه پیش از حادثه های تلخ و اما مهم سال شصت . و ما ادراک سال شصت پرماجرا !
به نقل مادرم می رفت تا تولدم مصادف با شهادت پدرم در حادثه انفجار حزب جمهوری اسلامی ایران بشود ، اما مقدر آن بود تا بماند و آن سالهای سخت را مرحمی بشود برای دردهای مردم خطه مادری و پدری اش نیشابور .
سالهای کودکی ، سالهای سختی مردم بود و اما خوش عطر و خاطره ! می دانی ! نان را اگر با صبر و حوصله در تنور بکوبی ، هر چند مشقت دارد اما حاصلش نیز عطر دل انگیزی دارد ! نه مانند نان ماشینی بی طعم و عطر . سالهای زندگی من ، با صبوری مردم ، همان خاطره خوش عطر و طعم را ساخت . سالهایی که برابری و سادگی دلیل و بهانه دل یگانگی مردم شد .
اهل سنت ، هر آن کسی را که صورت و سیمای رسول خاتم را زیارت کرده باشد ، حتی از دور ! صحابه می دانند . به این روایت ، من نیز از صحابه خمینی ام ، در دورانی که به تعبیر پیر جماران ، امت او از امت معصوم نیز بهتر بودند ، مفتخرم که در زمانی زیستم که خمینی زیست ! و مفتخرم که در میانه و دیدار امت با مسیح زمانه ، دست بر سرم کشید .کودک بودم و زار می زدم و گریه می کردم ، از ترس همهمه ، چه می دانستم که در میانه بهشتم ! چه می دانستم !
در مدارس دولتی رشد کردم ، همان مدارس سه شیفت صبح و ظهر و شب ! یادش به خیر . با همان تفریح رایج و کودکانه های بعد مدرسه و زیر آفتاب در کوچه های خانه های سازمانی حوالی بهارستان ! همان خانه های یک طبقه با آن زیر زمین های دلگیرش که به هشتاد متر هم نمی رسید . ساده بود اما سادگی اش پادشاهی می کرد . چه برو و بیا و خانه امیدی بود برای مردم خانه ما .
دلم تفاوت می خواست ! شاید همان شد که دوران نوجوانی ساز مخالفم همیشه کوک بود و دعواهای پسرانه بین چهار برادر براه . مقاومت در برابر بزرگتر و حمایت از کوچکتر ، سیاست خارجی آن روزگارانم بود و چه کتک ها که نخوردم و نزدم برای تحقق این آرمان متعالی !
نمی دانم چطور اما قلم در دستم روان بود ، ذوق و قریحه هنری در من جوشش داشت از همان طفولیت .آنچه در سرم می چرخید روی کاغذ می امد و خب ، این به چشم اهل فامیل محترم شد ، و این توجه آن را در وجودم نهادینه کرد .
اهل نقاشی بودم ، خاله جان کوچکم ، معلم من ! کشیدن نقاشی برای کودک چنان محترم است که کشیدن نفس برای جناب شمای خواننده ! در این باب چنان متبحر شدم که در همان دوران هر جا که تحصیل می کردم ، همه می دانستند برنده جایزه های هنر گاه و بیگاه منم ! مقامات مدرسه ای و منطقه ای و ملی و آخر الامر … برخی تقدیر های خارجی در رده کودکان و نوجوانان همچون ژاپن .
انس آن ایام بی تفریح من کتاب بود . گرفتن جان یک کتاب قطور برایم زمانی نمی برد ! هر چه غیر از درس را امان نمی دادم ! تا قال قضیه را نمی کندم خواب به چشمم راه نداشت .
البته که بعدها این تنوع در قرائت ، منبع الهامی شد برایم که بنویسم ، نوشتن چونان مرحمی درد را در روحم منکوب می کند .
دوران نوجوانی ، مصادف شد با آغاز دولت اصلاحات ، این سالها را خدا را شکر ایران نبودم . چند سالی میشد به علت سفارت پدر جلای وطن کرده و در زادگاه ابن بطوطه ایام نوجوانی مان طی میشد .
میهن که نباشی ، میهن پرست می شوی ! اساسا خلقت آدم است ، آنچه را از او بستانی ، عزیزش ساختی . و من در سالهای نوجوانی عشق وطن را در دل دو چندان ساختم . ساخت فرهنگی و حکومتی مراکش هم ، در من نو جوان ، هزاران سوال بی جواب ساخت . تجربه زیستن در یک حکومت پادشاهی . سوالاتی که برای جوابش به تفحص در کتب سیاسی پرداختم و همان شد که باید ! چشم باز کردم و خود را پشت میز تحصیل علم سیاست یافتم .
چه بگویم که روزها پس از روزها مرا در دالان عمر برد ، ارشد خواندم و برای مقطع دکتری پذیرش گرفتم ، اما …
بازی زمانه بسیار است . این راه برایم کافی نبود ، چیز دیگری می خواستم ، من اهل استدلال و خطابه بودم و به همین جهت چند سالی دروس حوزوی را پیگیری کردم . جامع و مقدمات … و در انتها ، حقوقی شدم ! به همین سادگی .
حقوق را علم کار آمد و راهگشای مساعی خلق یافتم . علمی که تسلط بر آن راه رشد است و توسعه ، راه امن برای تکامل جامعه بشری ، قرار دادی ساخته بر فقه ، که توسعه اش هم دنیا را آباد می کند و هم آخرتت را .
عنوان رساله من در کارشناسی ارشد ” موازنه اعتدال و امنیت در منظومه فکری محقق سبزواری با تکیه بر اثر فاخر او روضه الانوار عباسی ” بود.
اصرار پدر بود که درس بشود دغدغه صبح و شب ، درس بخوانیم شاید به تلافی همه سختی که برای کمال خود و تحصیل در کودکی کشیده بود ، نیت داشت ما را آسان بپروراند و برای آرمانشهرش وقف کند ، اما یادتان که هست ، ساز کوک مخالف خوان مرا ؟ نمیشد اینطور …
از زیر سایه پدری چونان او ، خارج شدن ، سعی بلیغ می خواست و من کردم . معلمی پیشه کردم در یکی از مدارس خوشنام تهران . در کوچه مروی ، دبیرستانی به همان نام و در کنار حوزه ای معظم.
نقل است زمانی که می خواستند مدرسه مروی را بسازند، مرحوم خان مروی، تمام علما و بزرگان را دعوت کرد و گفت: کسی که نماز شبش ترک نشده ولو به قضا، کلنگ این مدرسه را بزند، کسی حاضر نشد و جلو نیامد و ایشان خودش کلنگ مدرسه را میزنند و میگوید من از زمانی که به بلوغ رسیدم عهد کردم که نماز شبم ترک نشود.
همین عامل باعث شد تا بعدها علمای بزرگی چون مرحوم آیتالله شهید مطهری، آیتالله حسنزاده آملی، آیتالله جوادی آملی(حفظهم الله) و علمای دیگر د راین مدرسه پرورش یابند.
صبح پیش از محصلان مدرسه بودم و شبا هنگام ، بعد همه اساتید راهی خانه می شدم . چه شبها که از شدت خستگی ، آن هم در اوج نشاط جوانی ، ایستگاه اتوبوس را خانه ها رد می کردم و عذاب جانم میشد برگشتن آن راه !
ذوق هنری در دانشگاه به مددم آمد و اولین نشریه تخصصی رشته را با نام “سفیر “در آن دانشگاه دایر کردم ، هنوز نسخه هایی از آن ذوق به جانم میریزد ! و الحق که شایسته بود در تراز خود . نامم به برکت آن پر آوازده شد ، بسیج دانشجویی مرا به مدد طلبید و من به معاونت فرهنگی بسیج دانشجویی نائل شدم و سالی بعد ، مجمع موسس جامعه اسلامی دانش آموختگان علوم سیاسی را دایر کردم .
نمی دانم چرا ، اما بعضا برخی دوستان طعنه می زدند به خصوص برخی آقا زادگان که چرا به آب و آتش می زنی ؟ بنشین و از کیسه پدر خرج کن ! بماند که خودشان چنان بودند اما نشد ! نمی گرفت ! من مرد آن نبودم .
برخلاف هم سلکان آقازاده !که راه اقتصاد را به همت ابوی هایشان پیش گرفتند، برای رشد ، با معرفی یکی از دوستان شفیق فعالیت های اجتماعی و حزبی را آغاز کردم ، همانطور که گفتم این معلم جوان ابتدا در آبادگران به عنوان مسئول منطقه دو تهران ، بعدها در جبهه متحد اصولگرایان ، جامعه اسلامی کارمندان ، جامعه اسلامی مهندسین و شورای هماهنگی نیروهای انقلاب و نهایتا حزب بیداری اسلامی تلاشش را برای تبیین آرمان خواهی هایش به کار بست .
نویسندگی پیشه کردم برای جراید آن سالها ، از رسالت و ایران بگیر تا برخی هفته نامه ها و ماهنامه های ریز و درشت ، شاید بیراه نباشد که شوق نام که طبیعت جوانی است مرا بدجور به تقلا وا داشت و البته این روزها در سی و چند سالگی ، به حال آن روزها می خندم !
در همان سالها گفتگوهای ویژه باسران قوا ، وزرا ، مدیران طراز اول را به عهده داشتم و اصحاب رسانه می دانند که یک رسانه چه میزان برای این مدل گفتگوها ارزش و احترام قائل است و ریسک هر اجرایی را نمی پذیرند . خوب این هم البته از لطف خداست البته و الحمد لله .
پژوهش ، مرا به همه جا رسانده و از این باب به آن مدیونم . یادم هست در همان ایام پسی کارشناسی دانشگاه سلسه مباحثی در باب نظامهای انتخاباتی تدوین کردم که شد باب آشنایی من با برخی عزیزان مرکز مطالعات وزارت کشور ، و این باب مراوده ادامه یافت تا با چند نفراز همدوره ای های عزیزم ، در همان وزارت خانه به استخدام در آمدیم و فصل جدیدی از فعالیت هایم آغاز شد .
چه زیبا ایامی است ، بدو ورودت به وزارت خانه ای که نبض کشورت را بدست دارد ، چه شوقی داری که در این باب ، صاحب اثر باشی ! من نیز داشتم . در اداره کل سیاسی وزارت کشور آغاز به کار کردم . اداره چهارم سیاسی ( احزاب ) و کمیسون ماده ۱۰ قانون فعالیت احزاب و تشکها همچنین اداره اول سیاسی را تجربه کردم .
***
در سال ۱۳۸۹ تشکیل خانواده داده ام و حاصل این پیوند فرزند عزیزی است که نامش را “عمادالدین” نهاده ایم .
***
خاطرات زیادی هست از آن دوران که مجال طرح آن نیست . سالها بعد ، به معاونت سیاسی نقل مکان کردم و به عنوان مشاور معاون وقت سیاسی در باب رسانه منصوب و در شورای اطلاع رسانی وزارت کشور به عنوان عضو حقیقی انتصاب یافتم . شورایی در عالی ترین تراز برای ارائه سیمای دقیق و درست از وزارت کشور .
چند سالی گذشت و بنا به توصیه معاون سیاسی وقت ، به عنوان مشاور مقام عالی وزارت حکم انتصاب گرفتم و نماینده عالی وزارت کشور در ستاد ساماندهی امور جوانان وزارت ورزش و جوانان شدم .
دوران اداری هرچند ، ترکیبی از توفیقات و غیر آن است و انتظار توفیق مستمر ، مزاحی بیش نیست . هر چند ، دوای درمان صبوری است و من صبوری کردم بر سختی های راه .
دولت عدالت محور پایان یافت و اعتدالیون حاکم شدند ، چند صباحی ازآن دولت را در وزارت کشور گذران کردم و به دعوت وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی ، به آن وزارت خانه هجرت کردم . مصاحبت و همکاری برای من وزارت کشوری با وزیری از جنس همان وزارت خانه در ارشاد بسیار مقتنم بود . تجربه کشوری در خدمت بخش فرهنگ بکارمان آمد و به قدر وسع تلاش شد تا با حکم و اعتماد وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در خدمت اهالی هنر باشیم .
نهایتا در مجلس دهم ، از خدمت اهالی شعر و ادب مرخص و به مجلس مامور شدم . اعتماد نمایندگان ، مرا دو سالی در کمیسون امنیت و عمران پاگیر نمود و نهایتا در سال ۹۶هجرت به پایان رسید . به وزارت کشور برگشتم و با افتخار به عنوان کارشناس ارشد آن دستگاه در مرکز بازرسی مشغول شدم .
سازمان اجتماعی کشور ، ایستگاه بعدی تجربه اندوزی من شد و به دعوت معاون وقت مشارکت اجتماعی سرور عزیز جناب آقای دکتر کمال اکبری رهسپار آن سازمان شدم و به عنوان مدیر اداره تاسیس سازمانهای مردم نهاد و مسئول دبیر خانه هیات عالی نظارت بر سمن ها خدمت خود را آغاز کردم . دوران عزیزی بود و در جوار فعالین اجتماعی آموختم و آموختم و آموختم .
هر آغازی را نهایتی است و من مرتضی سبحانی نیا این را با گوشت و پوست خود ادراک کرده ام . دوران زیبای فعالیت برای خیرین و فعالین اجتماعی کشور در میانه ۱۳۹۸ به پایان رسید و داستان ما به خدمت در معاونت امنیتی وزارت کشور رسید . این روزها که می گذرد ، به تازگی تجربه این حوزه را می اندوزم و بر حسب عادت هر دوره در حال بررسی سوابق و مطالعات حاشیه ای حول محور مباحث امنیتی و انتظامی هستم و طبیعتا به دعای خیر و آرزوی توفیق شما عزیزان محتاجم .
دیدگاهها